پاتریک: پیمانکار ساختمان است و سی پنج سال دارد. همسر پاتریک با وی خوب رفتار نمی‌کند و دایم به او توهین می‌کند. اما علاقه‌ی پاتریک به همسرش کم نشده است. پاتریک در تله‌ی زندگی رهاشدگی گرفتار شده است.

پاتریک از این وضعیت سخت غمگین است. هر زمان همسرش شروع به فحش و داد و بیداد می‌کند، پاتریک دستش از چاره کوتاه می‌شود و ناامیدی گریبانش را می‌گیرد.

پاتریک: انگار دلم نمی‌خواهد او را از دست بدهم. می‌خواهم تحت هر شرایطی به زندگی با او ادامه بدهم. اگر او را از دست بدهم شکست سختی خواهم خورد. سر در نمی‌آورم که چرا با این که من او را این قدر دوست دارم ولی او ذره‌ای به من علاقه و تعلق خاطر ندارد. سعی می‌کنم خودم را تغییر بدهم، اما فایده‌ای ندارد. دنبال راهی هستم تا خودم را تغییر دهم و او را از دست ندهم. اما نمی‌دانم چطوری می‌توانم این کار را بکنم. بلاتکلیفی و تردید طاقتم را طاق کرده است.

فرانسیس قول می‌داد دست از بدرفتاری‌هایش بردارد و پاتریک نیز قول فرانسیس را باور می‌کرد، اما آرزوها و امیدهای پاتریک بر باد فنا می‌رفت چون فرانسیس دوباره رفتارهای آزاردهنده را از سر می‌گرفت.

پاتریک: باورم نمی‌شد که دوباره قولش را بشکند. آخرین بار مطمئن بودم که دیگر مرا آزار نمی‌دهد. فکر می‌کردم پشیمان شده است باورم نمی‌شد دوباره مرا اذیت کند. می‌خواستم خودم را بکشم.

زندگی شویی پاتریک وضعیت خاصی داشت. او بارها و بارها در امواج امید داشتن زیاد و ناامیدی فزاینده گرفتار شده بود.

پاتریک: دشوارترین دوره‌ی زندگی‌ام این بوده که انتظار بهبودی رفتارهای او را بکشم، اگرچه در اوج امیدواری به بهبودی، متوجه می‌شوم که تمام آرزوهایم بر باد رفته است.

زمان‌هایی که پاتریک منتظر بهبودی رفتارهای فرانسیس بود، دچار خشم شدید و بغض می‌شد. وقتی می‌دید که باز هم فرانسیس به او توهین می‌کند، جنجال به پا می‌شد. پاتریک اهل دعوا و کتک‌کاری نبود. اگر هم گاهی اوقات دستش روی فرانسیس بلند می‌شد، بلافاصله شروع به عذرخواهی می‌کرد تا فرانسیس او را ببخشد. اگرچه پاتریک خواهان تغییر رویه‌ی زندگی‌اش بود و می‌خواست به آرامش و ثبات دست یابد، اما در تله‌ی زندگی رهاشدگی گرفتار شده بود: «هر چقدر فرانسیس دمدمی مزاج و بی‌ثبات بود، پاتریک احساس عاطفی عمیق‌تری نسبت به او پیدا می‌کرد.» هر وقت فرانسیس تهدید می‌کرد که او را ترک می‌کند پاتریک بیشتر به سمت وی متمایل می‌شد. دوران کودکی پاتریک پر از شکست و تلخ‌کامی بود. پدر پاتریک زمانی که وی دو ساله بود خانواده‌اش را ترک کرد. پاتریک و دو خواهرش نزد مادربزرگ زندگی می‌کردند. مادرش نیز برای فراموشی غم‌های زندگی به دام شراب پناه برده بود و از زندگی بچه‌هایش بی‌خبر بود. عواطفی که پاتریک در حال حاضر تجربه می‌کرد چندان برای او غریب نبودند. او با ازدواج با فرانسیس به بازآفرینی این عواطف دامن زد.

 

 


روانشناسی پاتریک ,فرانسیس ,زندگی ,می‌کرد ,رفتارهای ,می‌شد ,بهبودی رفتارهای ,باورم نمی‌شد ,رهاشدگی گرفتار ,زندگی رهاشدگی ,تله‌ی زندگی ,زندگی رهاشدگی گر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان فیلم و سریال , دانلود موزیک گیم فیکس »« مرجع ادیت و رفع مشکل انواع بازی و نرم افزار ها درب سکشنال موسسه گنجینه سرزمین پارس اقتصاد مقاومتی طنزوسرگرمی DellCoin